محل تبلیغات شما

رد پای شعر



دانلود دکلمه ی زیبای علیرضا آذر 

به نام اتاق 

برای دانلود  

اینجا کلیک کنید


دل به دریای هر چه بادا باد . قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن . توی شیبِ مسیر افتادم
بادبادن پاره،عرشه بی‌سکان . قایقم رفت و قبلِ ساحل مُرد
پیکرش داشت وقتِ جان کندن . روی گِل‌ها تلو تلو می‌خورد

دستم از هر چه هست کوتاه است . از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو اِی شاهِ گوش ماهی‌ها . دل اگر نیست،درد و دل دارم
چشم وا کردم از تو بنویسم . لای در باز و باد می‌آمد
از مسیری که رفته بودی داشت . موجی از انجماد می‌آمد

با زبان،با نگاه،با رفتن . زخم جز زخم‌های کاری نیست
پای اگر بود پای رفتن بود . دست اگر هست دستِ یاری نیست
از کمرگاهِ چله‌ها رفتند . از پیِ تیرها نباید گشت
چشم بردار علیرضا بس کن . از کمان رفته برنخواهد گشت



هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت 
هنگام که نیل چشم دریا 
از خشم به روی می زند مشت 
زان دیر سفر که رفت از من 
غمزه زن و عشوه ساز داده 
دارم به بهانه های مانوس 
تصویری از او بر گشاده 
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
خاموش شبی است هر چه تنهاست 
مردی در راه می زند نی 
و آواش فسرده بر می آید 
تنهای دگر منم که چشمم 
طوفان سرشک می گشاید 
هنگام که گریه می دهد ساز 
این دود سرشت ابر بر پشت 
هنگام که نیل چشم دریا 
از خشم به روی می زند مشت.

 

"نیما یوشیج"



پــا به پــای غــم من پیـــر شــد و حــرف نـزد.!!!

داغ دیــد از مـن و تبخــیر شــد و حــرف نـزد.!!!


شـب به شـب منـتظـرم بود و دلش پر آشـوب!!!

شـب بـه شــب آمــدنـم دیــر شـد و حــرف نـزد.!!!


*غصــه میخــورد کــه مـن حــال خــرابــی دارم.!!!

از همـین غصــه ی مــن سیـــر شــد و حـرف نـزد!!!


*وای از آن لحـظه کــه حرفـــم دل او را سـو زانــد!!!

*خیــس شـد چشـمـش و دلـگیـر شـد و حــرف نزد!!!


صورتــ پــر شـده از چیـن و چروکــش یـعنی!!!

مادرم خســتـه شــد و پیــر شــد و حـرف نزد •••!!!



چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست

بازوانت تکیه گاهم بود و نیست

 

دل به درگاه  تو روی آورده بود

عشق تو پشت و پناهم بود و نیست

 

خاک پایت سرمه ی چشمان من

چشم تو سوی نگاهم بود و نیست

 

کوچه گرد شام غم بود این دلم

روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست

 

برق چشمانت شرر می زد به دل

شمع شب های سیاهم بود و نیست

 

لا ابالی بودم و مسحور عشق

مستی ام تنها گناهم بود و نیست

 

باز گرد ای ماه پنهان در خسوف

سایه ای دیده به راهم بود و نیست

 

زهره طغیانی 





به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا

که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را

تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را

فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشگ من ثریا را

اشاره غزل خواجه با غزاله توست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می کند ما را

"شهریار"


امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

 

کاهش جان تو من دارم و من می دانم

که تو از دوری خورشید چها می بینی

 

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

 

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

 

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

 

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه بخت غبار آگینی

 

باغبان خار ندامت به جگر می شکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

 

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

 

تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان

گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

 

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

ای پرستو که پیام آور فروردینی

 

شهریارا اگر آئین محبت باشد

جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی

 

"شهریار"



سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟

 افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟ 


 من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل

 روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟


 هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی

 من قاصد ِ خود بودم و دیدم تو چه کردی


 مغرور ، ولی دست به دامان ِ رقیبان 

رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟


 تنهایی و رسوایی » ، بی مهری و آزار »

 ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی ! 


 فاضل نظری



قول دادم به کسی غیرِ تو عادت نکنم 

از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم 


من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم

 عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم 


 عشق یعنی که تو از آنِ کسی باشی و من

 عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم ! 


چه غمی بیشتر از اینکه تو جایی باشی

 بشود دور و برت باشم و جرات نکنم! 


 عشق تو از ته دل، عمر مرا نفرین کرد.

 بی تو یک روز نیامد که دعایت نکنم ! 


بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم

 تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم


 بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم. 

قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم ! 


 "علی صفری"


چشم و امید من
نبود من
بودن به سبک آدمی مرده
بودن به شکل تو
به شکل من
سرخوردگی های دو سرخورده
رخت و لباسم عین بدبختیم
فردا همه عین سگ تماشایی
تو خواب دیشب خواب فردا بود
دیگه چه رخت و بخت و فردایی

"علیرضا آذر"


چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
 
ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟
 
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی  

تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی؟  
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی؟  

ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟
 
به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن
نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی  

به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی؟
 
"هوشنگ ابتهاج"

کاش می دیدم چیست 

آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست

 آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی 

 بال مژگان بلندت را

  می خوابانی 

 آه وقتی که تو چشمانت

  آن جام لبالب از جان دارو را  

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

  موج موسیقی عشق 

 از دلم می گذرد 

 روح گلرنگ شراب در تنم می گردد 

 دست ویران گر شوق

  پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر

 من، در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد  

برگ خشکیده ایمان را

  در پنجه باد،

  رقص شیطانی خواهش را، 

در آتش سبز! 

 نور پنهانی بخشش را،

 در چشمه مهر!

 اهتزاز ابدیت را می بینم!!  

بیش از این، سوی نگاهت،

 نتوانم نگریست! 

 اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست!  

کاش می گفتی چیست 

آ نچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست؟! 


 فریدون مشیری


تــآ هَـــــیآهــوےِ رِیــــل مـی آمـد

مــیدَویـــدَم تُـــــو رآ نِگَــــــهـ دآرَم

حـــــآل و روزَم مَگَــــــر چِقَـــدر اَبـــــری اَسـت

کِـهـ پَــس اَز هَـر قَـطــآر مــی بــآرَم

دَرتَـمــــآم قَطــــآرهــآ مُــــردَم

زِنــــدِگــــی دَر خیـــآل یَعــنی ایــن

آخَـــریــــن کــوپِهـ هَـــم تُـــو رآ کَــم دآشــت

آرِزویِ مَحــــآل یَعـــنی ایــــن!!!!

                                               #عَلـــیرضــآ_آذَر


تمام شب آنجا 

 ز شاخه های سیاه 

 غمی فرو میر یخت

    کسی ز خود می ماند 

 کسی ترا می خواند

    هوا چو آواری

    به روی او می ریخت

         درخت کوچک من

 به باد عاشق بود

    به باد ِ بی سامان

    کجاست خانه ی باد؟

    کجاست خانه ی باد؟


         "فروغ فرخزاد"


       مرگ یک هیـچ بزرگ است و دنیا همه هیچ

  من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ  


دل هر آینــه لبریز جـــهان من و توست

  پس هر آینه اما همه هیچ و همه هیچ


  از اجاق شب ایلــــم چـــه نشان مــی گیری؟  

گرگ و میش سحر و ایل و شبان و رمه هیچ!  


با منــی از همــه ی همهمه هـــــا دور ولـی

  قسمتم از تو،از این شهر پر از همهمه هیچ  


خوابـــم، از وهم شب و سایه به خود می پیچم  

چیست سهم تو از این خواب پر از واهمه؟ هیچ


  من ِ محکوم ِ به من ، داد بـــه کــــــــــوه آوردم

  هیچ. جز هیچ. نه. نشنیدم از محکمه هیچ


  دم رفتن همه از بغض زمین می گویند

  از تـــو اما نشَنیدیم در آن دمدمه هیچ  


هیچ یعنی من ِ از حسرت رویت دلتنگ

  منِ آواره یِ در وسعتِ یک عالمه هیچ


  اولین صفحـــه تقدیر دو دستم پـر پــوچ

  دومین صفحه این قصه بی خاتمه هیچ


  بــی تــو اقلیم زمین در نظرم یک کف خاک  

هفت دریا همه در چشم ترم یک نمه هیچ


  هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه بغض

  هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه هیچ


  "بنشین بر لب جــوی و گذر عمـــــر ببین"  

ما نشستیم و ندیدیم جز این زمزمه هیچ

  

 زندگی، یک شبِ بـی شادیِ یکسر کابوس

  کاش برخیزم از این خوابِ سراسر غمِ هیچ



قوم خورشید، 
که جز عشق نمی دانستند
 همه با دشنه ی شب
 تا خدا بال گشوده 
رفتند .
عصر ما، 
عصر خسران و غم است 
تا صنوبر بکشد قد با ذوق 
تا کبوتر بپرد شاد 
به هرجا که دلش می خواهد 
تا دلی هیچ پریشان نشود 
ابر پر بغض، 

 چنین می  فرمود :

(یکنفر مانده از این قوم ، 
که بر می گردد»  ۱


طارق خراسانی


گرچه چون موج مرا شوق زخود رستن بود  

موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود 


 یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر  

بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود


  خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما

  خواستن ها همه موقوف توانستن بود 


 کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم

  که هبوط ابدم در پی دانستن بود


     چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت

  همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود. 


 "قیصر امین پور"


به یادت هست آن شب را که تنها
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو می‌خواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو می‌گفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحل‌نشین سنگم چه دانی
چه‌ها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحل‌ها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.

 

"سیاوش کسرایی"


از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

  می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد


     گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت

  ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد


     چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد  

چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد


     تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد

  جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد 


 در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم 

 گرد سودای تو بر دامن جانم باشد


 گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست 

 تا شبی محرم اسرار نهانم باشد


  هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست  

من خود این بخت ندارم که زبانم باشد

   

  جان برافشانم اگر سعدی خویشم خوانی

  سر این دارم اگر طالع آنم باشد 



تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها